این دفتر اشعار است یا پردهٔ نقاشی؟

۲ خرداد ۱۴۰۴

«ماشین مشتی ممدلی»، «یکی یه پول خروس»، «گل پونه نعنا پونه»… آشنا هستند، نه؟ اشعار این قطعات فکاهی از اجنه است، منظورم اجنهٔ واقعی نیست، یعنی شاید هم هست.

Gholamreza Rouhani به‌هرحال این شما و این غلامرضا روحانی، با تخلص اجنه، فکاهی‌سرایی که هم در «توفیق» نوشته و هم جزو «خوش‌خبر»های «نسیم شمال» حساب می شه و هم با اسماعیل مهرتاش و جامعهٔ باربد همکاری داشته به عنوان ترانه‌سرا. چرا این مطلب را الآن نوشتم؟ راستش قبلاً مقداری از آن را نوشته بودم، به مناسبت زادروزش در ۲۱ اردیبهشت، اما ناقص بود. حالا هم دیدم زشت است چیزی ننویسم و خب… نوشتم. توجه: این جستار ویرایش خواهد شد و اشعار بیشتری خواهم افزود.


نخست می‌خواهم از کتاب اشعار و فکاهیات روحانی به قلم محمدعلی جمال‌زاده، مقدمه‌اش را اینجا نقل‌قول کنم.

فکاهیات چیست و طبع فکاهی کدام است؟ در خصوص فکاهیات و طبع فکاهی این عهد را از روی کتابی که به اسم «خنده، در آسمان گرفته»، یکی از نویسندگان نامی فرانسه در باب فکاهت تألیف نموده و در آنجا از نویسندگان فکاهی مشهور از هر کدام چند قطعه جمع آورده است به عرض خوانندگان محترم می‌رساند. کارتن انگلیسی می‌گوید: «فکاهت در نظر من حکم اکسیژن را دارد در هوایی که برای تنفس لازم است مایه کیف و سرخوشی دنیاست و اگر چه فکاهت علاوه بر کیف و نشاط مولد مواهب دیگری نیز هست ولی وظیفه اصلی او از همین جا شروع می‌شود؛ لابد کمتر اشخاص با این فکر افتاده‌اند که اگر غفلتاً خنده از دنیا بر می‌افتاد زندگانی اولاد آدم چه صورتی پیدا می‌کرد»؟ من تصور می‌کنم که گنده دماغی و ترشروئی بر تمام معابر کرۀ زمین استیلا یافته و انتحار و خودکشی به اندازه زیاد می‌شد که برای جسد مردگان جای کافی باقی نمی‌ماند. درصورتی‌که خنده و فکاهت با آنکه نمی‌تواند کاملا از کلیهٔ عوارض مرض‌آمیز، هم و غم و بدبختی جلوگیری نماید، مع‌هذا باز مؤثرترین ضدعفونی است که به نوع بشر عطا گردیده و متأسفانه هنوز علما و محققین راه کشف آن را پیدا نکرده‌اند. اشخاصی که دارای طبع فکاهی هستند در واقع اکسیر حیات و کیمیای سعادت در دست آنهاست و با این معجون عجیب که دوای هر دردی است تمام مصائب را مبدل به طلا می‌نمایند، مخصوصاً اگر این مصائب مربوط به دیگران باشد نه به شخص خود آنها؛ به حکم کوزه‌گر از کوزهٔ شکسته آب می‌خورد و از آنجایی که کاخ کمدی بر روی تراژدی قرار گرفته، یعنی خنداندن دیگران از جویبار دلسوختگی و ناامیدی سرچشمه می‌گیرد و عموماً خاطر و باطن نویسندگان فکاهی مانند زمین شوره‌زاریست که دست بدبختی‌ها و حرمان روزانه آن را آبیاری می‌کند، خدا کند که پس از این عمر فانی در آن عالم نهان و حیات جاودان که سیاحان عرفان و حکمت هنوز نقشهٔ آن را نکشیده‌اند و کتاب راهنمایی برای آن به طبع نرسانده‌اند از نعمت فکاهیات و مطایبات محروم نباشیم والا شکی نیست که در آنجا سخت دچار ملال و کسالت زوال‌ناپذیر خواهیم شد؛ ولی به طور یقین خلقت که خود استاد اعظم و مرشد کل فکاهت است و مخلوقات فکاهی آن در هر گوشه و کنار دیده می‌شود فکر این مشکل را هم نموده که بندگان خدا در آن دنیا از این باده یکتا متنعم و متمتع باشند و البته همان‌طوری‌که در این دنیا خنده چون دایهٔ مهربان در کنار گهوارهٔ نوع بشر نشسته و با لالایی دلچسب خود این طفل یتیم را تسلیت می‌بخشد در آن عالم نیز این كودک بیچاره بی‌دایه نخواهد ماند. زینگو ویل، نویسندهٔ مشهور انگلیسی دیگر در جواب سؤالی که مؤلف فرانسوی مزبور در باب فکاهت از او نموده همین‌قدر به‌وسیلهٔ تلگراف این جواب را داده است: «فکاهت تبسمی است در چهرهٔ خردمندی و حکمت.» گورتنی از محررین نامی روزنامهٔ معروف «دیلی تلگراف» در باب فکاهت شرح مفصلی نوشته که به این جمله منتهی می‌شود: «مجملاً آنکه به عقیدهٔ من فکاهت عبارت از مشاهدهٔ دقیق زندگانی و حیات با تغییرات و تحولات آن، که گاهی نور تابان خورشید فضای آن را روشن و گاه دیگر ابرهای تیرهٔ افق آن را تاریک می‌سازد. وظیفهٔ نویسندهٔ فکاهی پیکار و جدال است با افکار و احوال حزن‌انگیزی که از این کیفیات تولید می‌گردد… خلاصه آن‌که نویسندگان فکاهی نقاش‌هایی هستند زبردست که حتی پیکر غم‌افزای بینوایی را نیز با خامهٔ گلگون طعن و طنز آراسته، با سرخابی لطیفه و مزاح که بسا از خون دل خود آنها سرخی گرفته است چهره پرچین عجوز یأس و ناامیدی را مشاهده می‌نمایند. در این موقع لازم است مجملاً تذکر داده شود که بین فکاهیات و نوشته‌های جلف و سبک و هرزه باید جداً تمیز داد»! نویسندگان فکاهی از قدیم‌الایام در نزد ملل و اقوام محترم و معزز بوده‌اند و حتی یکی از جنبه‌های عالی شکسپیر – نویسندهٔ انگلیسی – را همانا جنبهٔ فکاهی دانسته‌اند و حقیقتاً نیز در مقابل بعضی از سخنان این حکیم یگانه، انسان بین خنده و گریه مردد می‌ماند و چنانکه گفتیم این کیفیت از مختصات ممتازهٔ فکاهت و ظرافت است و من‌باب مثال خاطر محترم خوانندگان را متوجه این فقره از قطعهٔ تئاتر شکسپیر موسوم به «هملت» می‌نماید که این شهزادهٔ آزاده در مورد مشاهده و معاینهٔ جمجمهٔ نیم‌پوسیده می‌گوید: «با تربت پاک اسکندر مقدونی سر یک خمرهٔ آبجو را می‌توان بست». این کلام چقدر نزدیک به سخن سعدی خودمان است، در آنجایی که در خصوص سلطان محمود سبک‌تکین می‌گوید: «جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم‌خانه همی‌گردید و نظر می‌کرد. هنوز نگران است که مُلکش با دگران است». اگر به نظرِ دقت بنگریم معلوم خواهد شد که در ادبیات فارسی گلستان سعدی عالی‌ترین نمونهٔ فکاهت است. این شاهکار بی‌نظیر مشحون است به لطایف فکاهی که به خوبی ثابت می‌دارد که شاعر بزرگ و حکیم عالی‌مقامِ شیراز نیز همانند شکسپیر حتی در این میدان نیز یکه‌سوار بی‌همتایی بوده است و صدها لطایف نادرش که در درج خاطر ایرانیان چون جواهری گران‌بها محفوظ و منبع یک عالم لذت و ارتياح خاطر و حکمت عملی است و هر کدام نمونه باهری است از طبع فکاهی شاعر بزرگ شیراز و به تجربه رسیده که اغلب کلمات و ابیاتی که در اذهان باقی مانده و به مرور ایام شکل امثال و حکم پیدا می‌کرده سخنانی است که رنگ و بوی فکاهی دارد. واقعاً جای بسی مسرت و خوش‌وقتی است که ایرانیان که عموماً خداوندان بی‌نظیر بذله و صرافان خبیر لطیفه هستند کم‌کم قدر و قیمت فکاهیات واقعی را فهمیده و دانسته‌اند که در گلشن ادبیات – که بهترین مایهٔ حسن و جمالِ آن همانا تنوع است – در مقابل الحان غم‌انگیز که آن نیز در جای خود جایی و مقامی دارد، نغمات طرب‌آمیز هم شرط اعظم کمال می‌باشد؛ و چون این معنی غیرقابل انکار است، بسط مقال را در این باب زاید شمرده [و] همین قدر می‌گوییم درصورتی‌که جدی‌ترین و موقرترین ملت‌های دنیا از قبیل انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها در فکاهیات مشهور و دارای نویسندگان بزرگی هستند که شهرت عالم‌گیر آن‌ها از اغلب سخن‌سرایان درجهٔ اول عالم کمتر نیست، چنانکه مثلاً ژروم زرومِ انگلیسی و مارک تواینِ آمریکایی شاید از خیلی نویسندگان نامی دیگر معروف‌تر باشند، البته بر ما ایرانیان که طبعاً سرخوش و سرخ‌رو خلق شده‌ایم لازم است که هرکجا نهال طربی سراغ کردیم از آبیاری و پرورش آن لحظه‌ای فروگذاری ننماییم و همان‌طور که برای مردم این مرز و بوم تهیهٔ نان و آب و دوا و سواد را از وظایف وجدان و ملی می‌دانیم تدارک‌نمودن اسباب تفریح خاطر و انبساط و خرمی ضمیر آنها را – که الحمدللّه روزبه‌روز زمینه برای آن فراهم می‌گردد – بر ذمهٔ خود فرض شمرده و یقین داشته باشیم که خنده صدای شهپرٔ فرشته ترقی و رستگاری است و قومی که خندیدن ندانند مستحق گریه است؛ اگر به ما یاد داده‌اند که «چشم گریان چشمهٔ فیض خداست»، امروز باید بدانیم که صور اسرافیل حقیقی دهن خندان است و در جبین بیرق نجات به خط جلی «طرب و نشاط» نقش بسته است… مقدمهٔ علاج هر دردی سرخوشی و نشاط و رقص و آواز است و رقص هم در حقیقت همانا حرکت و جنبش و اقدام و عمل است که موجد واقعی طرب و انبساط خاطر می‌باشد، چنانکه در زبان عرب نیز کلمهٔ نشاط در عین حال هم بمعنی حدت و حرارت و کشش و کوشش است و هم به معنی شادمانی و سرخوشی و حتی در زبان‌های فرنگی نیز لفظ «هومور» – که به معنی مطایبه و فکاهت است – در اصلِ لاتینی عبارت از ترشحات غدد داخلی بدن بوده که به عقیده اطباء موجبات حیات و تندرستی و طراوت نفس بوده است. از طرف دیگر جای افسوس است که در این اواخر بعضی از هم‌وطنان به تصور اینکه لازمهٔ اخلاق و وقارْ رویِ ترش و زبانِ تلخ است، هر کجا به كلام خندان و سخن لطیفی می‌رسند، به بهانهٔ اینکه خلاف متانت است رو برمی‌گردانند و در همه چیز از حرکت و سکون سیارات و ثوابت گرفته تا عروسک‌بازی اطفال خردسال و دماغ‌گرفتنِ پیرانِ سالخورده، حسن اخلاق و سوء اخلاق را مداخله می‌دهند؛ به زعم آنها برای پرورش افراد و تربیت مردم سوگواری و ترش‌رویی و افسردگی از مقتضیات ضروری می‌باشد و عقیده دارند که نهال تمدن فقط در گرمخانه‌ای می‌روید که آبش از اشک چشم و هوایش از آه دل باشد، غافل از اینکه ترقی و پیشرفت حکم جوجه را دارد که فقط در زیر بال گرم و نرم نشاط و طرب رشد می‌نماید و متأسفانه این‌گونه عقاید و افکار سست و سطحی – که اغلب با چاشنی ریاکاری و تظاهر آمیخته است – سبب شده که دنیایی می‌گوید و می‌خندد و جلو می‌رود، درحالی‌که جوانان ما به همین عناوین پادرهوا هنوز مزه جوانی را نچشیده پیر هستند و در زیر پالهنگ «صبی یتشیخ»1، گرفتار سنگینی و وقار خود گردیده [و] قوت و قدرت جوانی را به مشق شترمآبی می‌گذرانند. اخیراً قسمتی از اشعار آقای سید غلام‌رضا روحانی به شکل کتابی به اسم «فکاهیات روحانی» به طبع رسیده‌. نظر اینگونه اشعار فکاهی در ادبیات دورهٔ جدید فارسی خیلی کم و بدین مایه و معیار دیده نشده بود و اگر هم در گوشه و کنار چیزی بوده و هست شیوع کافی نیافته که جمهور ناس را از آن بهره باشد و لهذا در این زمینه می‌توان فکاهیات و مطایبات آقای روحانی را در واقع اولین نمونه مبرزی دانست که به شکل کتاب در معرض استفاده عموم گذاشته شده و از آنجایی که اشعار مزبور از حیث لفظ و معنی نیز تازگی و قدر و قیمت مخصوصی دارد و متضمن آثار ذوقی بسیاری می‌باشد که عموماً خوشایند و دلپسند طبقات مختلفهٔ مردم است. شکی نیست که قبول عام یافته و در آینده برای جوانان باذوق و خوش‌طبع که یکه‌تازان میدان بذله و لطیفه‌اند سرمشق مفید و مؤثری خواهد بود ولو فقط از این لحاظ هم باشد باید به آقای روحانی تبریک گفت و البته برای بنای ادبیات جدید فارسی آوردهٔ ایشان حکم سنگ محکمی را خواهد داشت که در قاعدهٔ آن بنا قرار گرفته و به مرور ایام سنگ‌های استوار دیگر روی آن بلند خواهد شد، که تا مدتی خواهی نخواهی در شکل و تراش و طراز آثار تقلید از آقای روحانی در آن‌ها نمایان خواهد بود. در همه چیز مخصوصاً در ادبیات قانون «الفضل للمتقدم» محرز و مسلم است؛ به یقین نام نامی آقای روحانی مستحق بقاست و فارسی‌زبانان سال‌های دراز به ترنم اشعار ایشان رطب‌اللسان خواهند بود… و از جمله فضایل و ممیزات آقای روحانی توجه مخصوص است که به اصول شاعری و به مضامین جدید و سادگی و به اسلوب تازه در شاعری دارند و طبعاً از تقلید – که در واقع نشخوارکردنِ جویدهٔ دیگران است – جداً پرهیز دارند؛ از این لحاظ بلاشک اشعار ایشان در نظر فرنگی‌ها هم قدر و قیمت پیدا نموده و ایشان را در این نوع سخنوری پیش‌قدم خواهند شناخت… ژنو، شهریور ۱۳۱۳، سیدمحمدعلی جمال‌زاده

حالا نوبت می‌رسد به ابیات موردعلاقهٔ من از آقای روحانی، هرچند هنوز حتی نصف اشعارش را هم نخواندم. می‌توانید کتاب مذکور را از این پیوند بارگیری و مطالعه کنید.

مردیم از خماری، هم‌شیرگان خدا را از یک دو بست شیره سازید نشئه ما را آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با شیره‌کش مروت، با الکلی مدارا گرمابه بود گرم و خنک زیرزمین است تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است گر دختر سیروس زند لاف تجدد صد سال دگر باز همان آبجی‌گلین است از مذهب و دین دم مزن ای شیخ که دانم دیری‌ست ذهب مذهب و دینار تو دین است بر وضع ما بخند که بسیار مضحک است هر کار ما ز هر جهت ای یار مضحک است هر دم که پا به کوچه و بازار می‌نهم بینم تمام کوچه و بازار مضحک است گاهِ فروش، صحبت بزاز خنده‌دار وقت خرید رندی سمسار مضحک است آن پی‌زپی قسم خورد، این چانه می‌زند وین هر دو در معامله بسیار مضحک است در عین تنگ‌دستی و فقر و گرسنگی عیش و نشاط مردم بی‌عار مضحک است دانی چه امتیاز پسر را ز دختر است این ماده خلق گشته و آن خلقت نر است فرقی میانه زن و شوهر اگر که نیست این نامش از چه زن شد و آن از چه شوهر است؟ آن کس که گفت زادهٔ میمون بُود بشر بی‌شبهه خود ز دودۀ مرحوم عنتر است ای نازنین‌پسر پدرت را بزن بکش کت خون او حلال‌تر از شیر مادر است یکسـان ز فیض دانش و دین است مرد و زن ورنه ز دام کمتر و با دد برابر است گفت رندی که اساس همه عالم کلک است شادی و غم کلک و عشرت و ماتم کلک است بوده کار پدر پیر فلک دوز و کلک پشت این پیر که گردیده چنین خم کلک است هرچه خواندیم به تاریخ کلک بود، کلک هرچه گفتیم ز دوران کی و جم کلک است گر بگویی که نبود است کلک دیو سفید باورم هست، ولی قصهٔ رستم کلک است بر سر بحث وجود و عدم خلد و جحیم جنگ و دعوای مکلا و معمم کلک است چند گویی پدرم آدم و مادر حواست حرف حوا کلک و قصهٔ آدم کلک است زادهٔ حضرت میمونی و خوش می‌رقصی گرچه از رقص تو پیداست که این هم کلک است شور و شهناز در آوازه و رِنگ از ارکستر که هم از زیر شنیدیم و هم از بم کلک است گر که مرد سخنی شعر چو روحانی گوی حرف سربسته و پیچیده و مبهم کلک است زاهد نهاد دام و سر حقه باز کرد چادرنماز بر سر هر بی‌نماز کرد تا نانجیب پرده بپوشد به کار خویش خود را نهان به چادر و چادرنماز کرد حاجی گهی بدانس و زمانی به هروله گه رقص با حجاز و گهی در حجاز کرد می‌خواست تا حلال شود پول اختلاس وجهی به رسم رد مظالم نیاز کرد دوش از کتاب خواجه گشودم تفائلی دیدم لسان غیب چه خوش کشف راز کرد «ای کبک خوش‌خرام که خوش می‌روی به ناز غره مشو که گربهٔ عابد نماز کرد در معرکه چون شیر نری ای متجدد الحق که تو صاحب هنری ای متجدد تو فاسد و فاسد ز تو اخلاق خلایق حیف است که گویم بشری ای متجدد از آتش اعمال شررزای تو بـاشد بارد به زمین هر شرری ای متجدد تو امت لولی و سزاوار عذابی مستوجب نار سقری ای متجدد نه معتقدی معرکهٔ روز جزا را نه با خبر از دادگری ای متجدد اندر عوض نیکی و خیرات و مبرات سرمایهٔ هر شور و شری ای متجدد از شیخ فناتیک و ز ملای ریاکار نادان‌تر و بدجنس‌تری ای متجدد تنها به کراوات و فکل بسته تمدن یا بسته به چیز دگری ای متجدد؟ قربان سرِ همچو خرِ کهنه‌پرستان صدها سرِ همچون‌تو خرى ای متجدد