نیک‌زیستی [=Well-being]

نوشته است که دانیل کانمن، گفته است نیک‌زیستی [=Well-being] به دو دسته تقسیم می‌شود، نیک‌زیستی عینی [=Objective Well-being] و نیک زیستی ذهنی [=Subjective Well-being]. بعد در ادامه به‌طور خلاصه که من آن را خلاصه‌تر بیان می‌کنم، گفته است که نیک‌زیستی عینی، همان نیازهای فوری و فوتی ما است که در ارتباط با یک ناظر مورد بررسی و تحلیل قرار می‌گیرد و نیک‌زیستی ذهنی ما، براساس آنچه که ارسطو می‌گوید، بخش کیفی زندگی ما، یعنی معنا، مفهوم، غایات، اهداف و ترجیحات در زندگی است. در آخر هم می‌گوید که این دو بخش، بسیار مهم هستند و در سال‌های اخیر تحقیقات بسیاری در این حوزه انجام شده است. برداشت من این است که هرچقدر این دو بخش از زندگی ما به حد استانداردی، که البته باید برای آن استاندارد چارچوب و قواعدی در نظر گرفت، مورد توجه قرار بگیرد، ما به‌طور کلی از زندگی بهره‌مند خواهیم بود. این سوال برای من پیش می‌آید که به شخصه چقدر به این دو بخش زندگی‌ام اهمیت داده‌ام. آیا نیازهای فوری و فوتی خودم را مرتفع می‌کنم، چقدر با دیگران در ارتباط هستم،‌ درآمد ماهیانه من چقدر است، غذا،‌ پوشاک و مسکن من، در چه حدی است؟ آیا آن‌طور که کانمن می‌گوید،‌ به خوبی برطرف می‌شوند یا زندگی‌ام در کمبود و کیفیت پایین نیازهای اساسی‌ام می‌لنگد؟ بخش دوم اما به‌طور معمول در نظر عموم بی‌اهمیت‌تر از بخش اول است و البته هم کمتر کسی بخت و اقبال با او یار می‌شود تا بتواند بر جنبه‌ی کیفی زندگی خودش تمرکز کند و آن را رشد بدهد. من باید به خود ببالم و سعادتمندی‌ام را در زندگی به این دلیل که با افراد خوش‌اندیش و اهل مطالعه برخورد کردم نادیده‌ نگیرم. آدم‌هایی که باعث شدند بیشتر از حد معمول جامعه‌ای که در آن می‌زییم، به کیفیت زندگی‌ام بیندیشم؛ چه بسا بیش از بخش اول. اما به هرحال دلیل نمی‌شود که این سوالات را از خودم نپرسم: آیا از درون احساس شادکامی می‌کنم، چقدر می‌توانم با استرس‌ها و ترس‌هایم زندگی کنم، چقدر در پیدا کردن دوست و نگه‌داشتن‌شان موفق بوده‌ام؟ چقد می‌توانم درباره‌ی فیلم‌، نقاشی یا کتاب داستانی که خواندم بنویسم و با دیگران درباره‌‌شان صحبت کنم؟ روزها که می‌گذرند احساس ناکامی و افسوس می‌کنم یا راضی از لحظه‌های گذران عمرم هستم و از همه مهم‌تر چه اندازه فعالیت‌های من در زندگی ناشی از امیال و اختیارات شخصی بوده و چه اندازه ناشی از جبر بیرونی؟ به نظر می‌رسد که ما (تصورم از جامعه‌‌ای که در آن زندگی می‌کنم) اصلا چیزی به نام بخش دوم نداریم. حکومت در تامین بدیهی‌ترین نیازهای حیاتی ما ناکام مانده است و ما حتی از حد استاندارد نیک‌زیستی عینی بسیار دوریم. یعنی آن زمان که رفتیم موز را خریدیم کیلو ده تومان و اخبار لطیفه و شوخی‌اش همه‌جا پخش شد، ما از حد استاندارد نیک‌زیستی عینی عقب ماندیم. البته اصلا نمی‌توان از این مسئله غافل شد که این اختلال در نیک‌زیستی عینی، به شکلی کاملا نابرابر هم پدیدار شد. برای مثال من از کودکی به یاد دارم که خوزستان و سیستان و بلوچستان آب ندارند و حالا در سن بیست و سه سالگی می‌بینم که تهرانی‌ها هم آب ندارند با این تفاوت که الان صدای شکایت مردم را می‌شنوم. این کشمکش همیشگی و بی‌پایان ما با نیازهای فوری و فوتی، به مانند یک دیوار بلند و بزرگ مانع از این شد که ما حتی نیم نگاهی به بخش دوم نیک‌زیستی بیندازیم. بخشی که از سعادتمندی ما جدا نیست. این نظریه کانمن به این دلیل به من خوشایند آمد که می‌گوید برای داشتن یک زندگی خوب، باید به هر دو بخش توجه شود و این دو بخش بر هم اولویتی ندارند. به نظر من ماجرای اول شکم را باید سیر کنم و بعد به زندگی فکر کنم یا برعکس، مانند اول مرغ بوده یا تخم‌مرغ است. کسی می‌تواند بگوید که برای شروع باید اول به کدام توجه نشان بدهیم؟ اگر سیاست‌مداری بیاید و با یک ورد جادویی تمام مشکلات اقتصادی ما را برطرف کند، طی یک برخواست جمعی همه می‌گوییم حالا که شکم‌مان سیر شد، برویم کتاب بخوانیم، کار فرهنگی کنیم، درباره‌ی زندگی بیندیشیم، از خود و جهان‌مان سوال بپرسیم؟ نمی‌دانم. من به‌طور کلی فکر می‌کنم که این ایده به یکی برسیم بعد آن دیگری را شروع کنیم اشتباه است. آیا الان همه‌ی ما بنشینیم و ساعت‌ها کتاب‌ بخوانیم، از خود و جهان خود سوال بپرسیم، به بخش کیفی و ذهنی زندگی خود بیندیشیم، در طی یک برخواست جمعی، همگی در کنار یکدیگر تصمیم‌های درست می‌گیریم و جامعه‌مان را می‌سازیم و سیاست‌مداران‌مان را درست انتخاب می‌کنیم و زندگی‌مان رو به راه می‌شود؟ چه بامزه! یک پیش‌فرضی به شکل کاملا ناخواسته وارد نوشته‌ام شده است. فرض گرفته‌ام که اگر هرکدام از ما به شاخص‌های نیک‌زیستی شخصی خود بپردازیم، به ترمیم نیک‌زیستی کل جامعه پرداخته‌ایم و احتمالا این خودش بتواند روزی موضوع نوشته‌ای دیگر باشد. من اگر یک سیاست‌مدار بودم تلاش را بر این می‌گذاشتم که در یک تناسب بین دو شاخص ذهنی و عینی، نیک‌زیستی جامعه را رشد بدهم. آهای می‌دانم که چقدر دلت می‌خواهد که آن لباس جذاب مد روز را به تن کنی، اما فعلا بیا پول آن را به دو بخش کنیم، یک بخش یک لباس ساده بخریم و بخش دوم را یک کتاب. آهای تو که تمام روز را در خانه مانده‌ای و خودت را مشغول مطالعه کردی و می‌نویسی و فلسفه‌بافی می‌کنی، بیرون بیا، غذایی خوشمزه برای خودت درست کن، با دوستانت به کافه برو و درباره‌ی فیلم جدیدی که اکران شده است صحبت کن. همین.

مرداد ۴۰۴