سیاههٔ عمر – باستانی پاریزی

۵ فروردین ۱۴۰۴

امروز، مصادف با سالروز درگذشت محمدابراهیم باستانی پاریزی است. برای نسل من، احتمالاً اولین آشنایی با او در کتاب درسی فارسی دبیرستان، با درس «از پاریز تا پاریس» بوده باشد و استعمال واژهٔ «غایت‌القصوی» پس از آن برایمان شیرین شد.

از راست: دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، دکتر محمدامین ریاحی، دکتر سید جعفر شهیدی، مسیح ذبیحی، دکتر محمداسماعیل رضوانی؛ لندن ۱۳۵۵؛ از کتاب خاطرات حبیب یغمایی (به کوشش ایرج افشار) از کتاب خاطرات حبیب یغمایی (به کوشش ایرج افشار)

تعداد زیادی از آثار او را می‌توانید در کانال تلگرام bastanipariizi@ به‌صورت دیجیتال دریافت کنید. باز هم دستبردی از کانال «موسیقی گل‌ها»: شعرِ سیاههٔ عمر با خوانش آذر پژوهش، گویندهٔ گل‌ها و تارِ فرهنگ شریف. در تلگرام بشنوید.

به‌ آلبوم‌، شبی‌ تا سحر نظر کردم به یادِ عمرِ گذشته‌، شبی‌ سحر کردم به‌ یادبود عزیزان‌، دمی‌ به سر بردم‌ شبی‌، دو مرتبه‌ با عمرِ رفته‌ سر کردم ‌ مناظری‌ ز حیات‌ گذشته‌ را دیدم‌ بدیدم‌ آن‌ همه‌ و «دیده‌» پرگهر کردم ‌ به‌ کوه‌ و باغ‌ و در و دشت‌ و بوستان‌ رفتم‌ سفر، به‌ قریه‌ٔ «پاریز» و بوم‌‌و‌بر کردم ‌ قدم‌ به‌ دوره‌ٔ طفلی‌ نهادم‌ و از شوق‌ دوباره‌ دیدنی‌، از مادر و پدر کردم ‌ معلمان‌ و مدیران‌ و اوستادان‌ را به‌ نظم‌ رتبه‌، به‌ یک‌ صفحه‌ مستقر کردم ‌ به یادم‌ آمد شب‌های‌ امتحان‌ که‌ به‌ جهد به‌ شوق‌ «درس‌ و هنر» ترک‌ خواب‌‌وخور کردم ‌ در امتحان‌ گذراندم‌ بهار عمر و خزان به‌ سخره‌ گفت‌ چرا کار بی‌ثمر کردم‌؟ به‌ سوی‌ سامان‌ رفتند دیگران‌ چون‌ آب منم‌ که‌ در «تهِ جو» ریگ‌سان‌ مقر کردم ‌ ز عکس‌ او که‌ به جانم‌ فکند آتش‌ و رفت به‌ بوسه‌ای‌ دهن‌ تلخ‌، پرشکر کردم‌ به یادم‌ آمد آن‌ شب‌ که‌ پیش‌ او در باغ‌ نیاز بردم‌ و از بخت‌ شکوه‌ سر کردم ‌ به‌ پای‌ او سرِ تسلیم‌ و بندگی‌ سودم‌ به‌ عشق‌ او به‌ دیار وفا سفر کردم ‌ به‌ گریه‌ راز دل‌ خود، چنان‌ به‌ او گفتم‌ که‌ گِردِ نرگس‌ او را ز اشک‌ تَر کردم ‌ نظر به‌ ماه‌ فلک‌ بستم‌ و ز روزنِ عشق به‌ تابناکی‌ آینده‌ام‌، نظر کردم ‌ قرار آتیه‌ با تار زلف‌ او بستم‌ به‌ مُهر بوسه‌اش‌ «امضای‌ معتبر» کردم ‌ به شوخی‌ آن‌ سر گیسو گرفتم‌ و گفتم‌: که‌ روز خویش‌ از این‌ شب‌ سیاه‌تر کردم ‌ هنوزم‌ آن‌ همه‌ خاطرات‌ در یاد است‌ خواطری‌ که‌ در آن‌، عمر را هدر کردم ‌ ولی‌ طراوتِ عکسِ گذشته‌ام‌ می‌گفت‌ به‌ هر حساب‌، در این‌ ماجرا ضرر کردم ‌ به‌ هر دری‌ که‌ شدم‌، بی‌نتیجه‌ برگشتم دری‌ گشوده‌ نشد، خویش‌ دربه‌در کردم ‌ سیاهه‌ایست‌ ز عمر، آلبوم‌ و من‌ هر سال‌ ز عکس‌ تازه‌ چو عمرش‌ سیاه‌تر کردم ‌ حیاتِ ما، همه‌ غیر از فسانه‌ چیزی‌ نیست من‌ این‌ فسانه‌ در این‌ جزوه‌ مختصر کردم‌

دنيا آنقدر بزرگ و آدمی‌زاده آنقدر گونه‌گون است كه همهٔ رنگ‌های عالم برای تشخيص و تبيين حالات درونی و بيرونی آنان هرگز تكافو نمی‌كند. اين است كه آدمی وقتی از سفری بازمی‌گردد، چون بيشتر حرف‌هايش را، كه در باب گونه‌گونی خلايق به زبان می‌آورد، مردم اغراق می‌پندارند و حتی بسياری را دروغ شناسند و اين شعر معروف سعدی را پنهان يا آشكار به زبان آرند كه «جهانديده بسيار گويد دروغ» و داستان «ماست‌بندان يزد» تكرار می‌شود... من نمی‌گويم آنچه نوشته‌ام واقعيت قطعی است، زيرا آنچه نوشته‌ام همهٔ آنهايی است كه ديده يا شنيده‌ام و چون حواس آدمی خطاكار است، بسا كه بسياری چيزها را اشتباه ديده‌باشم و چه سراب‌ها كه آب نمود‌ه‌آمده باشد، خصوصاً كه احساس دل و سينه نيز گاهی حقيقت را دگرگون می‌نمايد: «من هرچه ديده‌ام زِ دل و ديده ديده‌ام گاهی زِ دل بُوَد گله، گاهی زِ ديده‌ام گويند بوی زلف تو جان تازه می‌کند سلمان، قبول كن، كه من از جان شنيده‌ام»۱

– محمدابراهیم باستانی پاریزی، از پاریز تا پاریس


بنده همیشه گفته‌ام که زنده یاد باستانی پاریزی با شیرین‌نویسی ادبیات در حوزهٔ تاریخ، توانست تاریخ را از مدارس و دانشگاه به خانه‌ها ببرد، کما اینکه برخی‌ها عنوان کنند که این نویسندهٔ کرمانی در کتاب‌های تاریخ خود بیشتر به سبک رمان قلم زده، اما مهم این است که تاریخ را به شیرینی بیان کرده است.
– هوشنگ مرادی کرمانی (خبرگزاری فارس)


۱. غزلی از سلمان ساوجی (گنجور)


#باستانی_پاریزی #شعر #موسیقی #شریف #آذر_پژوهش #دبیرستان #درگذشت